بخوبي چو يار من نباشد ياري

شاعر : خواجوي کرماني

نگاري مهوشي بتي عياريبخوبي چو يار من نباشد ياري
چو خالش کو مهره‌ئي چو زلفش ماريچو رويش کو لاله‌ئي چو قدش سروي
خط سبزش گرد گل کشد پرگاريشب زلفش بر قمر نهد زنجيري
سمن سا هندويش پريشان کاريشکار افکن آهويش خدنگ اندازي
ز چشمش در هر طرف بود بيماريز زلفش در هر سري بود سودائي
دلم باري جز غمش ندارد بارياگر باري از غمم ندارد بر دل
ولي جز دل بردنش نباشد کاريبدلداري کردنش نباشد ميلي
نباشد جز با بتان مرا اقراريگر انکارم مي‌کنند کو بيدينست
وليکن جان را کجا بود مقداريچو خواجو خواهم که جان برو فشانم